چکیده
در این مقاله ابتدا دو شیوه کلی برخورد و مواجهه علما و روحانیان با جریان فراماسونری مورد بررسی قرار گرفته است: الف:کناره گیری و طرد این جریان، ب:پذیرش این جریان و ورود به آن، در ادامه با بررسی دو شیوه مذکور و بیان مصادیقی چند از هر یک، با معرفی سید جمالالدین اسدآبادی به عنوان یکی از مدافعین حریم تشیع به بررسی شبهات پیرامون عضویت وی در فراموشخانه میپردازیم و در نهایت با اثبات وجود درخواست عضویت ایشان در فراموشخانه، فعالیت ایشان به عنوان یک فراماسون را در راستای اهداف استعمار رد میکنیم. همچنین با معرفی شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان مصداق گروه دوم به بررسی فعالیت ایشان خصوصاً در قضیه فتح تهران و اعدام شیخ شهید فضل الله نوری میپردازیم. در بخش دوم مقاله نیز نگاهی داریم به نقش فراماسونها در نفوذ و به انحراف کشاندن نهضت مردمی مشروطه که با خیانت آنان علاوه بر کشته شدن بسیاری از مردم بی دفاع و شهادت علمای عدالت خواه، تهاجم وسیعی بر علیه مذهب شکل گرفت و کشور ایران به مدت چندین سال تحت تسلط بیگانگان قرار گرفت.
کلیدواژهها: روحانیت، فراماسونری، نهضت مشروطه، استعمار
مقدمه
علما و بزرگان حوزه، در هر منطقه ای که سکونت داشتهاند همواره، همراه و همراز مردم ستمدیده و بدخواه بیداد گران ظالم بودهاند. این طایفه که راحتی خود را در آسایش و خوشبختی سایرین دیدهاند در گذر زمان، بسان موالیان خود، حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین چه تهمتهای ناروا که نشنیدند و چه شکنجه های طاقت فرسا که ندیدند. برخی از آنان عمری دراز در زندانها و تبعیدگاه های بیداد گران به سر بردند و بعضی دیگر نیز بنا به مقتضیات زمان، با اقتدا به سرور و سالار شهیدان، لاجرعه جام شهادت سر کشیدند. در تاریخ اگر نغمه اعتراضی بر علیه ستمگری شنیده شد، یا از گلوی همینها بود و یا به اشارت آنان و اگر جبهه ای بر علیه استکبار شاهان یا استعمار بیگانگان شکل گرفت، از همین طایفه بودند بزرگانی که با حکم مقدس جهاد، خود کفن پوش در صف اول، دیگران را نیز به صحنه آوردند. همواره صدای بیدارگر اینان بود که خواب آشفته خفتگان و خواب شدگان را آشفته تر میکرد و پایه های کاخ ظلم را میلرزاند. و این داستانی نیست که سابقه چند ساله و یا چند ده ساله داشته باشد، قدمت این حقیقت، همسان و همسن تاریخ اسلام است. این وظیفه ای بود که مولای مظلومان با عمل و کلام خود انشاء فرمودند و این مسئولیت سنگین را بر عهده راهروان این راه قرار دادند، آنجا که خروش و شورش بر علیه ظالم را وظیفه هر عالمی دانسته و تبانی وی بر علیه مظلومان و ستمدیدگان را خیانتی آشکار برشمردند و خود مصداق بارز این معنا شدند. همین خطی بود که در طول تاریخ ابوذر غفاریها را در مقابل معاویهها قرار داد و عمّارها را امر به روشنگری نمود اگر چه هرکدام به سرنوشتی متفاوت تن دادند. یکی در بیابانهای ربذه تنها و مظلوم جان سپرد و دیگری در صحنه پیکار حق بر علیه باطلی که لباس نفاق پوشیده بوده به شهادت رسید. ادامه این خط تا به امروز به روشنی قابل تشخیص است. اگر به دیده تحقیق نگاه کنیم سید جمالالدین اسد آبادی را بسان مجاهدی آگاه مییابیم که سرزمینهای پهناور عالَم اسلامی را در مینوردد تا به هر طریقی بر خفتگان و خواب شدگان استعمار، شور و شعور بیداری بدمد و آنان را به اتحاد و یکپارچگی فراخواند و سرانجام در صحرای ربذه ای که نام اسلامشهر (اسلامبول) بر خود دارد در غربت و تنهایی به شهادت میرسد. و در این سوی، مجتهدِ مجاهدی طراز اول، در میان مُشتی وطن فروش غرب و شرق زده، ندای استقلال مملکت اسلامی سر میدهد و عمارگونه به منور الفکران تاریک اندیش نهیب بیداری میزند و سرانجام برای هزارمین بار تاریخ تکرار میشود و شیخی که لباس اهل علم دزدیده بر کرسی ناحق قضاوت مینشیند و رای به سر به دار کردن مجتهد مجاهد طراز اول تهران میدهد و این گونه نفاق در لباس تقوی ظاهر میشود و کسی که حاضر نیست زیر پرچم شرق و غرب کافر کیش پناهنده شود، خود پرچمی میشود تا آزادی و آزادگی تا ابد به او اقتدا کند.(1)
نفوذ در رهبری نهضت
یکی از راههایی که در طول تاریخ، جریان فراماسونری از آن برای نیل به اهداف خود سود فراوان برده است نفوذ در میان علمای مذهبی و پیشوایان دینی و انتشار افکار اومانیستی و الحادی ماسونی از این طریق بوده است. این کار حساس غالباً در میان روحانی نمایان و با انتخاب افرادی در کسوت روحانی، اما فاقد اعتقاد معنوی و دینی انجام میشد. به تعبیر زیبای حضرت امام رضوان الله تعالی علیه اینگونه روحانیون که در حوزه های علمیه «آخوند قاچاق» شمرده میشدند همیشه مطمع نظر دشمنان بیماردل قرار داشتند. ایشان در مورد یکی از همین به اصلاح « آخوندهای قاچاق» فرمودهاند:«در این میان، چندین آخوند قاچاق که از علم و تقوا یا دست کم تقوا عاری بودند، به نام روحانیت ترویج کردند و با نام اصلاحات بر خلاف دین، آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند و کتابهای آنها را با اجازه اداره مطبوعات و خرج خود یا کسانی که گول خورده بودند، به طَبع رساندند و اگر کتابی بر ضد آنها نوشته میشد طَبع آن را اجازه نمیدادند چنانکه کتاب « اسلام و رجعت » که نوشته شد، یکی از روحانیون قم، کتاب « ایمان و رجعت » را نوشت و دروغپردازی و خیانتکاری سَنگلَجی را آفتابی کرد، نگذاشتند طَبع شود. اکنون هم خطی موجود است(2) » این جریان با استحاله شخصیت مورد نظر خود در یک برنامه ریزی دقیق و پیچیده، وی را مانند ابزاری برای افزایش دامنه نفوذ افکار مسوم خود در میان توده های مذهبی مردم به کار میگرفت. افراد زیادی از این طریق به دامن فرقهها و گروه های ضاله و انحرافی غلطیده اند که میتوان نمونه های زیادی از آنها را در تاریخ معاصر سراغ گرفت. برای مثال میرزا یحیی دولت آبادی از سران و مبلغان موثر فرقه اولیه بابیه، از این نمونه بود. در میان ماسون ها هم چهره های موثّری را میبینیم که علیرغم تَلبّس به لباس روحانیت نه تنها هیچ اعتقادی به اصول و فروع آن نداشتند بلکه عامداً یا جاهلاً در صف اول مبارزه با دین و مذهب قرار گرفته بودند. کسانی مانند سید جمال واعظ اصفهانی و شیخ ابراهیم زنجانی و تعدادی دیگر از این نمونه، بودند. از طرفی دیگر مشروطه طلبان غربی نیز آنگاه که رهبری و هدایت این جریان به دست عناصر سکولار افتاد در ایجاد اختلاف میان رهبران مذهبی و تضعیف موقعیت دینی و علمی مشروعه خواهانی چون شیخ فضل الله نوری نقش به سزایی داشتند(3) چنانچه در مقابل با تبلیغ و بزرگنمایی تعداد معدودی از روحانی نمایان، نظیر سید جمال واعظها سعی در تشکیل جبهه ای به ظاهر مذهبی اما متمایل به انگلیس در برابر علمای اصیل کردند تا به واسطه این کار، هم حمایت مردمی را جذب کنند و هم، مشروعه خواهان اصیل را عده ای ارتجاعی و افراطی جلوه دهند. اما برخی دیگر از رهبران روحانی مشروطه طلب، که به نوعی نظریه شیخ فضل الله نوری را در طرد عناصر سکولار و وجود انحراف در مشروطه جدی نگرفتند غافل از این بودند که هدف بعدی مشروطه خواهانِ غربی، خود آنها هستند و اینگونه بود که دیدیم کمتر از یک سال بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری، سید عبدالله بهبهانی هم به دست دوستان مجاهد! سید حسن تقی زاده یعنی کمیته تروریستی دهشت به شهادت رسید و در ادامه سید محمد طباطبایی خانه نشین شد و آیت الله آخوند خراسانی هم به صورتی مشکوک درگذشت.(4) در جریان نهضت مشروطه علیرغم تلاشی که بعضی افراد معلوم الحال در کمرنگ نشان دادن و در مواقعی حذف نقش روحانیت در تاریخ نگاری خود داشتهاند نقش علما و روحانیون تاثیرگذار و جدی بوده است(5) و به خاطر نقش محوری فراماسونها در نهضت مشروطه ایران، بالتبع رهبران مذهبی مجبور به موضعگیری در مورد این جریان بودند، شیوه برخورد علما با جریان فراماسونری را میتوان در دو دیدگاه کلی بررسی کرد:
الف: کناره گیری و طرد این جریان
در این دیدگاه علما نسبت به این جریانِ نو ظهور به دیده تردید مینگریستند چرا که ممالک بیگانه خصوصاً انگلیس برای چپاول و غارت ملل عقب مانده، زخمهای کاری به پیکره نیمه جان حکومت ایران وارد کرده بود. در کنار اینها برخی دیگر به گونه ای افراطی و متحجرانه با آن برخورد مینمودند مثلاً آن را به خاطر اینکه از بلاد فرنگ نشات گرفته و داعیان آن بعضاً غیر مسلمان و یا به قول عده ای ریش نداشتند یا در لباس اهل علم نبودند و همچنین اینکه در احادیث و روایات اشاره ای به آن نشده بود! طرد کرده و گاهی نیز رای به تکفیر ماسون ها میدادند.(6)
ب: پذیرش این جریان و ورود به آن.
در این رویکرد برخی افراد تحت تاثیر شعارهای جذاب و موافق با مذهب این جریان، وارد آن شدند و در حقیقت به خاطر عدم آگاهی با ماهیت انگلیسی - استعماری فراماسونری، فریب آن را خورده و به عنوان آلت دست قرار گرفتند. از این گروه تعدادی پشیمان شده و به اشتباه خود اذعان کردند. اما تعدادی هم با وجود شناخت این جریان به خاطر منافعی که برایشان حاصل شده بود و یا ضررهایی که با خروج از آن دامن گیرشان میشد، به فعالیت ماسونی خود ادامه دادند و هر چه بیشتر در این گرداب متعفّن فرو رفتند. از گروه اول میتوان به مصلح بزرگ و منادی وحدت اسلامی سید جمالالدین اسد آبادی(7) و همچنین سید محمد صادق طباطبایی یکی از رهبران مشروطه در تهران اشاره کرد. و از گروه دوم شیخ ابراهیم قزلباش زنجانی بود که نام خود را با خیانت کاری ماسون ها گره زد و نام نیکی از خود به یادگار نگذاشت.
جمال حوزهها
سید جمالالدین اسد آبادی به تاریخ شعبان سال 1254 هجری قمری( اکتبر1838م) در قریه اسد آباد همدان در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود. در پنج سالگی فراگیری دانش را در نزد پدر آغاز کرد و در دوازده سالگی به همراه پدر عازم نجف شد. پدرش در نجف وی را به شیخ مرتضی انصاری رحمة الله علیه سپرد و خود به اسدآباد بازگشت. نوشتهاند که شیخ انصاری مخارج سیّد را به صورت غیر مستقیم تأمین میکرد. از دیگر اساتید سید، عارف بزرگ ملا حسینقلی همدانی رضوان الله تعالی علیه بود که وی در اخلاق و عرفان از محضر او استفاده های فراوان برد. بعد از چهار سال تحصیل در نجف به خاطر برخی مسائل که آن را بد خواهی و حسد عده ای نوشتهاند سید به توصیه شیخ انصاری رحمة الله علیه، نجف را به قصد هندوستان ترک گفت. ایشان بعد از یک سال توقف در هند و تحصیل علوم جدید از جمله ریاضیات، در سن بیست سالگی به قصد زیارت خانه خدا عازم مکه معظمه گردید. بعد از سفر حج، وی مسافرتهای دیگری نیز به افغانستان، هند، مصر و ترکیه داشت و سرانجام در سال 1287 مجدداً به مصر بازگشت. در همین سالهاست که در مصر سید به تدریس مشغول میشوند و رفت و آمدهایی هم به دانشگاه الازهر دارند. یکبار هم به خاطر همراه بردن کره جغرافیا به الازهر برای نشان دادن موقعیت کشورهای اسلامی روی کره زمین، از آنجا اخراج میشود. ایشان همزمان با تدریس، فعالیتها سیاسی نیز داشتند و با وجود اینکه بیشتر فعالیتهای سیاسی آن زمان در قالب تشکیلات و سازمانهای فراماسونری بوده و محل اجتماع بیشتر سیاسیون در محافل ماسونی بود وی در تاریخ پنج شنبه23 ربیعالثانی1292ق خواستار ورود به محفل فراماسونری میشوند. با توجه به اسنادی که در مورد درخواست عضویت سید در محفل ماسونی موجود است در خواست ورود ایشان به نوعی مورد اتّفاق محققان میباشد اما عضویت رسمی ایشان در فراماسونری مورد تردید واقع شده است. سید جمالالدین علت ورود (یا درخواست ورود) خود به لژ فراماسونری را به یکی از دوستانش چنین توضیح داده است: « اولین چیزی که مرا تشویق کرد که در محفل آزادی خواهان و تجمع فراماسونها شرکت کنم، همان عنوان بزرگ و ظاهر فریب آزادی، مساوات و برادری بود و مقصود از آن تعالی عالم انسانی است که قاعدتاً در پس آن برای نابود کردن ستمکاران کوشش مینمایند تا بنیاد عدالت حقیقی را استوار سازند. با این وصف شعارهایی چون عزت نفس و اخلاق پاک و کوچک شمردن مرگ در برابر ستمکاران در مجمع این روشنفکران دیده میشد، مرا راضی ساخت که به جرگه فراموش خانه داخل شوم.» (8) طبق یادداشت سید در دفترچه خاطرات خود (9) بعد از گذشت هشت ماه از تاریخ درخواست ورود، ایشان به عضویت رسمی لژ کوکب الشرق پذیرفته میشود(10). سید همکاری با تشکیلات فراماسونری را از سال 1292 آغاز و در سال بعد به عضویت محفل کوکب الشرق قاهره در میآید و به مرور ایام بر فعالیتهای سیاسی خود میافزاید. وضعیت بد مصر و ناآگاهی مردم از یک سو و نقشه های خائنانه و استعماری انگلستان از سویی دیگر، باعث شده بود تا کشور اسلامی مصر با داشتن ثروتهای فراوان طبیعی و انسانی در بدترین وضعیت اقتصادی و سیاسی قرار بگیرد به همین سبب، سید با کاهش فعالیتهای علمی خود در تلاش بود تا این شرایط را به نفع مردم مسلمان مصر تغییر دهد. سید در سال 1295ق(1878م) با اکثریت آراء به ریاست لژ کوکب الشرق انتخاب شد.
او حتی لحظه ای را هم از انتقاد بر علیه حاکمان ستمگر مصر و آگاه کردن مردم از دست نمیداد و با وارد کردن مطالب روز سیاسی در سخنرانیهایش در محافل فراماسونری مبارزه جدیدی را آغاز کرده بود. دخالت سید در امور سیاسی و مسائل اجتماعی مصر به گونه ای بی پرده و صریح بود که گردانندگان محفل فراماسونری - که تا آن زمان سعی در اختفای چهره واقعی خود داشتند - نتوانستند سید را تحمل کنند و او را به عنوان یک ماسون از دخالت در امور سیاسی منع کردند.
سید که انتظار هر حرفی به غیر از این را داشت، سخت برآشفت و به همین خاطر از فعالیت در محافل مصر کناره گرفت. البته در جواب اینکه شخصی مانند سید جمالالدین چگونه از ماهیت پشت پرده فراماسونری اطلاع نداشت باید علاوه بر جواب خود سید در مورد جذابیت شعارهای ماسون ها به این نکته توجه داشت که شخصیت ناآرام و دغدغه مندی چون سید جمالالدین اسدآبادی که برای ارشاد و ابلاغ پیام اسلام بارها و بارها حتی با روءسای ادیان مختلف نظیر پاپ، رهبر مسیحیان جهان و حکام سیاسی دولتهای اروپا مانند چرچیل، وارد مذاکره شده بود و هیچ حد و مرزی را برای تبلیغ و گسترش اسلام و نجات مسلمانان نمیشناخت، قطعاً به خاطر همان وظیفه خطیر، در این گونه محافل وارد شد تا شاید با قدرت بیانی(11) که داشت بتواند هدف خود را عملی سازد، با وجود اینکه اگر احساس میکرد تلاش وی بی نتیجه خواهد بود فعالیت خود را در جایی دیگر متمرکز میکرد با توجه به این موارد ورود و استعفای او در جریان فراماسونری هم، قطعاً از این قاعده مستثنی نیست. در ایران نیز بسیاری از جمله روشنفکران، فراماسونها و برخی قلم به دستان مزدور بیکار ننشستند و بدون تجزیه و تحلیل شرایط تاریخی، شناخت شخصیت و روحیات سید و اشاره به انگیزه وی از ورود و کناره گیری از جریان فراماسونری، شروع به پرونده سازی و لجن پراکنی بر علیه وی نمودند. اقدامات برعلیه سید جمالالدین را میتوان در دو دسته جداگانه و با دو هدف ارزیابی کرد. عده ای با برجسته کردن فعالیت ماسونی وی و معرفی کردن او به عنوان مؤسس لژ فراماسونری، سعی در تطهیر چهره جریان خویش مینمودند که از جمله آنها میتوان به اظهارات احمد هومن یکی از اساتید ماسون دانشگاه تهران در جریان بازجویی وی اشاره کرد.(12) اما عده ای دیگر در جریانی مشکوک و در شرایطی حسّاس، به بر جسته کردن و تحریف فعالیتهای سید پرداختند، جالب اینکه آغاز این حرکت از همان سال چهل و دو و همزمان با آغاز حرکت حضرت امام خمینی رحمة الله علیه بر علیه استعمار و نوکر مزدور او محمد رضاشاه، با انتشار یک کتاب کلید خورد.(13) البته عده ای هم تحت تأثیر این فضا اگر چه برعلیه وی موضع گیری نکردند اما قدر شخصیت روشنگر و ضد استعماری وی را نیز به خوبی منعکس نکردند.(14) استعمار انگلیس که نام سید جمالالدین اسد آبادی را در جریان تحریم تنباکو به خاطر نامه نگاری وی به مرحوم میرزای شیرازی رحمة الله علیه و زمینه سازی برای صدور این حکم(15)، در لیست دشمنان خود ثبت کرده بود به تلافی این شکست فضاحت بار، تحریف و تضعیف شخصیت دینی و اجتماعی او را در برنامه کار خود قرار داد و به وسیله عده ای ضد دین، مزدور و بعضاً ناآگاه سعی در وارونه نشان دادن شخصیت وی کرد، در همین راستا میبینیم که بعضی نویسندگان، وی را بی دین، بابی، بهایی و مهمتر از همه عامل انگلیس معرفی میکنند و فراماسون بودن وی را با آب و تاب تبلیغ مینمایند و با این تهمتها خصوصاً تبلیغ عامل انگلیس بودن سید، به گونه ای پنهان در زمان شروع و اوج گرفتن نهضت امام خمینی رحمة الله علیه سعی میکردند این شبهه را به مخاطب القا کنند که احتمالاً امام نیز مانند سید جمال میتواند عامل انگلیس باشد تا با این ترفند، حادثه طَرد و مهجوریت سید را در میان روحانیت و جامعه اسلامی، در مورد امام خمینی هم پیاده کنند و نهضت وی را بی اثر ساخته به شکست بکشانند. اما در مورد ماسون بودن سید، استناد همه کسانی که وی را در این جرگه داخل میدانند به دو منبع میرسد، یکی سخن سید حسن تقی زاده در مجله کاوه که توسط خود وی منتشر میشد و دیگری در کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمالالدین مشهور به افغانی» که از جانب دکتر علی اصغر مهدوی (نوه امین الضرب که سید مدتی در خانه وی اقامت داشت) و دانشگاه تهران در سال 1342 شمسی منتشر شد. در مورد سخن تقی زاده گذشته از این که عبارات وی با «به نظر میرسد» و «شنیده شده» همراه است(16)، شخصیت وی نیز به خاطر جهت گیریها و مأموریتهای خاصی که داشته، خصوصاً رَویه ضد دینی و دشمنی او با علما قابل اعتنا و ارزش نیست.(17) اما در مورد کتاب « مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمالالدین مشهور به افغانی» به غیر از یادداشتِ درخواست ورود سید به لژ کوکب الشرق، سایر اسناد از اعتبار چندانی برخوردار نیستند و محققان اشکالاتی را بر آنها وارد نمودهاند که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: در این سند که سید در مورد پذیرفته شدنش در محفل، در دفترچه خاطرات خود یادداشت کرده، آمده است:«در لیله عاشورا، دهم شهر محرمالحرام داخل لج گردیدم و در آن زمان در مصر اقامت داشتم سنه1293» شُبَهاتی که در مورد این سند مطرح شده به قرار ذیل میباشد:
الف: به نظر میرسد که این یادداشت در مصر نوشته نشده باشد.(دقت کنید به جمله« و در آن زمان در مصر اقامت داشتم » این احتمال دستکاری بعدی در سند را افزایش میدهد)
ب: در اصل سند بر خلاف معمول امضای سید جمال در پای یادداشت وجود ندارد. به جای آن مُهر چهار گوشه بزرگ استفاده شده است، حال آنکه سید در انتهای یادداشتهای خویش هر چند کوتاه و مختصر، امضا میکرده است، در نامه درخواست ورود به فراماسون نیز امضای وی وجود دارد.
ج: و اینکه چرا و به چه علت این سند در آخرین صفحه دفتر دوم سید جمالالدین آمده است؟ احتمال میرود برخی از مهر و دفترچه سید سوء استفاده کرده باشند.گذشته از این اشکالات که از نظر خط مطرح شده برخی دیگر به شیوه نگارش نیز شبهاتی وارد کردهاند که از آن جمله: هر انسان باسوادی میداند که عاشورا با دهم ماه محرم برابر است و آوردن توضیحی آن دو به دنبال یکدیگر، کاری نیست که از تحصیل کرده های حوزه اسلامی سر بزند و ثانیاً اینکه جمله « در لیله عاشورا ... داخل لج گردیدم» سیاق طبیعی نگارش خاطرات روزانه است در حالی که جمله « آن زمان در مصر اقامت داشتم » عبارتی است برای نقل خاطره ای دور، و نمیتواند این دو جمله به دنبال هم بیاید، علاوه بر اینکه مهر زدن پای جمله ای از خاطرات به هیچ وجه با عرف و عادت سازگار نیست. با این همه چگونگی ورود سید به محفل فراماسونری و چرایی کناره گیری و یا به قول برخی اخراج وی از آنجا از نکات غامض زندگی سیاسی اجتماعی سید جمالالدین اسد آبادی است که تنها باید با یک دید همه جانبه به شخصیت و روحیات وی از یک طرف و اوضاع سیاسی اجتماعی مسلمانان آن روزگار خصوصاً کشور مصر از طرف دیگر مورد بررسی قرار گیرد، قطعاً سید جمالالدین اسد آبادی به آن معنای رایج، ماسون نبود که خود را در اختیار سیاستهای استعماری انگلیس که با پوشش فراماسونری در محافل و لژها جریان داشت، قرار دهد اگر چه به قول مرحوم استاد محمد محیط طباطبایی(18) «...در صدد برآمده بود تا از تشکیلات ماسونی مصر... برای استفاده از نقشه های سیاسی آینده خود استفاده کند...» اما دشمنان وی که در رأس آن استعمار انگلستانِ یهود زده قرار داشت، خوف آن داشتند که عقاید بیدارگرانه و نظرات هوشمندانه او خاطره تلخ سیلی سختی را که در جریان تنباکو خورده بودند را دوباره زنده کند، به همین خاطر هجمه بزرگی را بر علیه او آغاز کردند که از ملّایان تکفیری که غیر از تکفیر درس دیگری یاد نداشتند(19) تا منورالفکران غرب زده که با بی شرمی حتی سید را بی نماز و نامختون معرفی میکردند، در آن حضور داشتند. جالب اینکه در صف دشمنان سید، عده ای او را عامل انگلیس! و طرح اتحاد شیعه و سنیِ سید را طرحی انگلیسی میدانستند! و اینکه، انگلیسی که همیشه با شعار تفرقه بنداز و حکومت کن شناخته شده و میشود چه نفعی از اتحاد مسلمانان میبرد سوالی است که هنوز پاسخ درخوری برای آن پیدا نشده است! در حقیقت این نشان از عظمت مردی میدهد که یک امپراتوری را به زانو درآورده بود و مزدوران جیره خوار وی در مقابله با او به هذیان گویی افتاده بودند. او در طول بیش از شصت سال عمر با برکت خود به هر شهری و کشوری که وارد میشد شوری از اسلام خواهی، بیداری و میهن پرستی میافکند و حکّام دست نشانده هیچ چاره ای جز اخراج وی به بهانه های واهی نداشتند همان طور که او چندین بار از مصر و ایران و عثمانی به خاطر بیدارگری و آگاهی بخشی و دفاع از آزادی و آزادگی اخراج شد(20).و سرانجام این بیدارگر اَقالیم قبله، منادی وحدت اسلامی، مصلح بزرگ و حامی دلسوز آزادی و آزادگی حقیقی مسلمانان، همان طور که خود قصد کرده بود: « مرا در این جهان چه در غرب باشم و چه در شرق، مقصدی نیست جز آنکه در اصلاح دنیا و آخرت مسلمانان بکوشم و آخر آرزویم آن است که چون شهدا صالحین خونم در این راه ریخته شود.»(21) در تاریخ پنج شوال 1314هجری قمری در غربت و به دور از یاران و خویشان، در زندان سلطان عبدالحمید بعد از درد و رنج بسیار به خاطر زهری که به او خورانده بودند، به دیدار معشوق شتافت. رحمة الله علیه.جنازه او با مشایعت تنها سه تن از یاران شجاع او در قبرستان مشایخ اسلامبول، دفن شد و تا مدتها موضع قبر وی ناشناخته باقی ماند. حتی شیخ محمد عبده مفتی دیار مصر و شاگرد نزدیک سید، در تجلیل از استاد خود مجلسی برگزار نکرد و پیام تسلیتی نداد زیرا نگران ناراحتی سلطان عبدالحمید بود! بعدها مرید وفادار او، عبدالحسین همدانی با همکاری احمد خان ملک ساسانی قبر او را مشخص کردند و در سال 1926م شخصی آمریکایی به نام چارلس گرین، سنگ مرمری بر روی قبر سید نهاد و روی آن این مطلب را نوشت: « این مزار را مردی نیکوکار، به نام چارلس گرین که دوست با حمیّت مسلمین جهان است، ایجاد کرده است.» هجده سال بعد، سفیر دولت افغانستان در آنکارا موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید و انتقال رُفات وی به کابل گرفت که علیرغم تلاش خاندان وی در اسدآباد به خاطر کم توجهی دولت ایران اقدام مثبتی در این زمینه انجام نشد و استخوانهای سید به کابل انتقال داده شد.(22)
شیخ ابراهیم زنجانی
سید نصرالله تقوی و شیخ ابراهیم زنجانی از اداره کنندگان اولیه لژ بیداری ایران بودند. از این میان شیخ ابراهیم زنجانی از همان گروهی بود که اگر چه ماهیت پلید این جریان برای او آشکار شد اما در ادامه، کار را به آنجایی رساند که در نقش قاضی یک محکمه فرمایشی انگلیسی با ریاست یپرم خان ارمنی، رای به اعدام مجتهد طراز اول تهران و مدافع «کلیت تشیّع اسلامی» (23) داد و لکه ننگی بر تاریخ سراسر نکبت و خیانتِ جریان فراماسونری و کارنامه سیاه آن در ایران اضافه کرد و قطعاً استعمار با دست خیانتکارانه ماسون ها این ضربه را در عوض سیلی سختی که در جریان نهضت تنباکو از دست با کفایت روحانیت بیدار و آگاه خورده بود بر پیکره حوزه های علمیه وارد کرد و متأسفانه این دقیقاً در زمانی بود که اختلاف و دو دستگی در میان علما بوجود آمده بود و نتیجه این شد که در جریان شهادت شیخ فضل الله نوری عکسالعمل قابل توجهی از جانب علمای نجف نیز مشاهده نشد(24) و حتی بعدها هم که سید محمد طباطبایی به تهران برگشت و سید عبدالله بهبهانی هم از تبعیدِ عتبات مراجعت کرد موضعی مخالف در برابر اعدام شیخ شهید نگرفتند.(25) شهادت شیخ شهید فضل الله نوری در واقع هزینه رابطه ای بود که وی با مرحوم آیت الله میرزای شیرازی داشت و عقده استعمار از میرزای شیرازی بود که نهایتاً یکی دیگر از فرزندان واقعی حوزه امام جعفر صادق صلوات الله علیه را به شهادت رساند(26). حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در مورد این فاجعه فرمودهاند: «شما میدانید که مرحوم شیخ فضل الله نوری را که محاکمه کرد؟ یک معمم زنجانی، یک ملّاک زنجانی محاکمه کرد... وقتی معمم و ملا مهذب نباشد فسادش از همه کس بیشتر است. در بعضی روایات است که در جهنم، بعضیها از تعفّن بعضی روحانیون در عذاب هستند و دنیا هم از تعفن بعضی از اینها در عذاب... »(27) بهتر است که در مورد این روحانی نمای ماسون، کمی بیشتر توضیح دهیم. ابراهیم قزلباش زنجانی در سال 1272 ق در روستای سرخ دیزج، در پنج فرسخی شرق زنجان به دنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی را در شهر زنجان به اتمام رساند و برای تکمیل تحصیلات خود در سال 1296 قمری عازم نجف شد و تا سال 1305ق در عتبات ماند. او در نجف از محضر بزرگانی چون ملا محمد ایروانی، شیخ محمد لاهیجی، آخوند محمد کاظم خراسانی و حاج میرا حبیب الله رشتی استفاده کرد و در سن 33 سالگی به ایران بازگشت. شیخ ابراهیم زنجانی از معدود شخصیتهای حوزوی بود که علاوه بر گفتار تند و گزنده و رفتار افراطی و تابوشکنانه اش علاقه زیادی نیز به علوم جدید و تجربی داشت به همین خاطر برخی او را « فرنگی مآب » مینامیدند. بعدها وی مدرسه سلطانی را تاسیس کرد که دارای فضایی غرب گرا و تجدد مآب بود.(28) در شرح حال وی، بدبینی و نظرگاه های منفی نسبت به علما و روحانیت موج میزند، حتی وی اساساً طبقه و صنف روحانی را منکر بود و آن را در اسلام بی اساس میدانست و به نظریه حکومتی شیعه و انتخاب حاکم از نظر شیعه اشکال وارد کرده است.(29) همان طور که اشاره شد شیخ ابراهیم زنجانی به همراه محمد علی فروغی، سید نصرالله تقوی، ابوالحسن فروغی، کمالالملک غفاری و چند تن دیگر، از اداره کنندگان اولیه لژ بیداری ایران بودند. فعالیت این لژ در تاریخ معاصر ایران پیوند خاصی با انقلاب مشروطه و انحراف این جریانِ مردمی از آرمانهای اولیه خود دارد چرا که اگر بخواهیم نقش فراماسونها را در جریان انقلاب مشروطه بررسی کنیم چاره ای جز بررسی فعالیت لژ بیداری ایران و اعضای آن نخواهیم داشت و برای بررسی این موضوع در ابتدا باید به سراغ مدرسه علوم سیاسی برویم. این مدرسه را دو فراماسون وطنی متمایل به انگلیس(انگلوفیل)، بنامهای میرزا نصرالله خان مشیر الدوله و پسرش میرزا حسن خان مشیر الملک (پیرنیا) تاسیس کردند و از معلمان این مدرسه اردشیر جی ریپورتر معلم تاریخ باستان، محمد علی فروغی و رجبعلی منصور(پدر حسنعلی منصور) را نام بردیم، در حقیقت سازمان فراماسونری سالها پیش از آغاز انقلاب مشروطیت به اشاره نخبگان دیپلماسی استعمار، مدرسه علوم سیاسی را در ایران بنیانگذاری کرد تا راه و رسم مزدوری را به صورت تئوریک به رجال سیاسی آینده مملکت که به ناچار از میان فارغالتحصیلان همین مدرسه انتخاب میشدند، بیاموزد. بسیاری از تربیت شدگان همین مدرسه بعدها در نقش وکلای مجلس و با نقاب ملّیون ظاهر شدند و چون کاسه ای داغتر از آش در جهت منافع استکبار کوشیدند.
فراماسونری و نهضت مشروطه
«... تاریخ فراماسونها در ایران با تاریخ مشروطیت ما بی ارتباط نیست... نه تنها فراماسونها مستقیماً در مشروطیت دخالت داشتند بلکه انجمنهای فرعی و وابسته آنها که شکل ظاهریشان شباهتی با سازمانهای ماسونی نداشتند نیز علناً در مشروطیت دخالت داشتند که از همه مهمتر انجمن اخوت(30) را میتوان نام برد.»(31) در جریان مشروطه، باقی مانده های جامع آدمیت که اکنون در لژ بیداری گرد هم آمده بودند با عوض کردن شعار اصیل ندای مظلومیت و عدالت خواهی ملت ایران به «ملی گرایی»، خود را در میان مردم داخل کرده و با نفوذ و قدرتی که داشتند کم کم انقلاب مردمی را از مسیر خود خارج و در راستای اهداف شوم استعمار قرار دادند. این حرکت تا آنجا ادامه پیدا کرد که بعد از پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت روس هیئت مدیره انقلاب تشکیل شد در حالی که اکثریت قریب به اتفاق آن را ماسون ها تشکیل میدادند(32).
این ترکیب در محکمه انقلاب هم که در سومین روز ورود مجاهدین به پایتخت تشکیل شد، ساختار خود را حفظ کرد و شیخ ابراهیم زنجانی از اعضای لژ بیداری ناگهان ظاهر شد و در محکمه ای به ریاست یپرم خان ارمنی که تازه ریاست شهربانی و نظمیه تهران را به دست گرفته بود، رای به اعدام آیت الله شیخ فضل الله نوری داد در حالی که عین الدوله مستبد و قاتل بسیاری از مشروطه خواهان بیگناه و مردم عادی در مسجد جامع تهران، نه تنها مورد بازخواست واقع نشد بلکه وی بعدها به مقام وزارت کشور و حتی نخست وزیری مشروطه رسید!
و این نبود مگر به خاطر اینکه اعضای محکمهی به اصطلاح انقلابی، اکثراً ماسون بودند و شاهزاده عبدالمجید عین الدوله نیز از اعضای جامع آدمیت بود (33) و طبق قانون فراماسونها، برادران فراماسون باید از همدیگر حمایت کنند. جالب اینکه دو خواسته از خواسته های پنجگانه مشروطه چیان چه علما در مهاجرت صغری و چه کسانی که در سفارت انگلیس بست نشسته بودند مربوط به عزل عین الدوله و قصاص قاتلان شهدای وطن و در رأس آنها عین الدوله در مقام آمر و دستور دهنده میشد که نه تنها محقق نشد بلکه عین الدوله درست در روز فتح تهران با زُعمای فراماسون مشروطه! در بهارستان عکس یادگاری گرفت تا بر همگان اثبات شود که بر تَرک ماسون ها خُرجین دو طرفه ای است که در آن واحد هم استبداد و هم استعمار هر دو میتوانند از آن به نفع خود و بر علیه مردم سود ببرند. ترک تازی لژ بیداری بعد از فتح تهران در صحنه سیاسی ایران به گونه ای بود که ظل السلطان حاکم ظالم اصفهان از لژ بیداری! درخواست نمود تا او را در حکومت اصفهان ابقا نمایند.(34) همچنین قانون اساسی نیز از روی قانون اساسی فرانسه، بلژیک و انگلستان توسط تقی زاده، فروغی و سید نصرالله تقوی که هر سه از اعضای اصلی لژ بیداری ایران بودند، ترجمه و نوشته شد و نمایندگان دور اول مجلس شورای ملی انتخاب شدند. در این برهه نیز کاملاً دستورات استاد اعظم رعایت شد و فقط در تهران از میان شانزده نماینده، سیزده تن که اکثریت آنها از اعضای لژ بیداری بودند به مجلس راه یافتند و این چنین نهضت مشروطه ایران که در ابتدا با شعارهای عدالت خواهی و رفع ظلم و بیدادگری توسط مردم ستمدیده ایران و به اشاره و رهبری روحانیت اصیل و آگاه آغاز شده بود در یک فرایند پیچیده و مشکوک با پشتیبانی استعمار و به دست عُمّال و مزدوران داخلی، منحرف شده و در انحصار تعداد معدودی وطن فروش درآمد و لژ بیداری مرجع تصمیم گیری در تمام شئون مملکت ایران شد چرا که از سال 1284 سال صدور فرمان مشروطیت تا سال 1299 که کودتای سیاه رضاخان روی داد (35)، در مدت چهارده سال( به استثنای سیزده ماه دوران استبداد صغیر) حکومت مشروطه ایران در بین افراد زیر دست به دست میشد و هر از چند گاه یکی از اینان بر مَسند نخست وزیری تکیه میزدند(36) میرزا ابوالقاسم خان قراگزلو (ناصرالملک) عضو لژ بیداری، محمد ولی خان تنکابنی (نصرالسلطنه) فراماسونر ، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، فراماسونر، محمد علی خان علاءالسلطنه، فراماسونر، حسن وثوق، وثوق الدوله، عاقد قرارداد 1919 انگلیس و برادر قوام نخست وزیر کودتای 1299، فراماسونر(37)، عبدالمجید میرزا (عین الدوله)،حسن خان پیرنیا(مشیر الدوله) عامل سرکوبی قیام جنگل و شیخ محمد خیابانی، عضو لژ بیداری، نجف قلی خان بختیاری(صمصام السلطنه) عضو لژ بیداری، میرزا حسن خان، مستوفی الممالک، عامل قتل عام مجاهدین تبریز، عضو لژ بیداری، فتح الله خان اکبر، سپهدار رشتی، عضو لژ بیداری، این نخست وزیران با کابینه ای که از برادران ماسون خود تشکیل میدادند به تبعیت از شیوه کشورداری اروپایی و دموکراسی غربی، احزاب موافق و مخالف با عناوین فریب دهنده اجتماعیون – اعتدالیون و یا دموکرات – عامیون پدید آوردند تا هم جریان و هم ضد جریان را به دست بگیرند در حالی که در سازمانهای اساسی احزاب، خود نقش اصلی را داشتند و با این ترفند جبهه مخالفان را نیز در دست گرفتند و تا سالها سرمایه های انسانی و طبیعی مملکت را به حلقوم ناپاک بیگانگان سرازیر کردند.
نتیجه گیری:
نظرات برخی محققان ایرانی درباره محافل فراماسونری جهانی: «... همین که دول اروپا به فکر استعمار افتادند این محافل بهترین وسیله بود که توسط اعضاء آن میتوانستند تولید اختلاف کنند و... کلمات سه گانه موهوم که عبارت از آزادی، برادری و برابری باشد یک آتشی در سال 1789 در اروپا بوجود آورد که خشک و تر هر چه بود سوخت... باور بکنید از آن روزی که عنوان فراماسون در این مملکت پیدا شد و محفل سری آنها با اشاره لندن در این سرزمین تشکیل گردید، از همان روز بدبختی و سیه روزی ملت ایران شروع شده است.»(38) «... این فرقه سربسته و دربسته با مقاصد مخفی خود به هر صورت، بهترین نمونه یک پاتوق روشنفکری است که نوعی مَجمع است برای کسانی که خود را برگزیده میدانند و به تقلید از قرامطه یا اسماعیلیان یا مانَویان محفل انسی برای خویش میسازند. اما اگر این فرقه های قدیمی که برشمردم هر یک در روزگار خود عامل ایجاد یا تخریب ایمانی بودهاند و از این راه کمک میکردهاند به ایجاد نظم فکری یا عملی جدید، حضرات فراماسونها در تمام دوره وجود مخفی خود، هیچ کاری نکردهاند جز حمایت از اساس درهم ریخته اجتماعی که خیلی پیش از اینها باید فرو میریخت و تنها اثری که بر کار ایشان مترتب بوده است همان که زمینه کار مشروطه و بعد زمینه تغییر رژیم را جوری ترتیب دادند که دست به ترکیب خودشان و القابشان نخورد، رجالی که هم در دوره بیست ساله و هم در دوره مشروطه و هم پیش از آن بر سر کار بودهاند. این دسته از روشنفکران ایرانی غریبهترین روشنفکرانند با محیط بومی خود. عاملهای دست اول سیاست خارجی، جذب کنندگان دقیق آن بارهای مغناطیسی که دیدیم. عاملهای دست اول سیاستهای خارجی بودن و به عنوان کدخدای ده همیشه طرف معامله استعمار بودن، برای ایشان نوعی اعتبار باطنی فراهم کرده است که نمیدانم در روزگار سلطه مطبوعات و رادیو دیگر چه چیزی از آن باقی خواهد ماند...(39) »«اساس تشکیل فراماسونری را میتوان در یک کلام نابود کردن ادیان الاهی و ارزشهای انسانی بیان کرد. این جریان که با شعارهای فریبنده و عوام پسندی چون دفاع از انسانیت، آزادی، برادری و برابری پا به عرصه جوامعِ نوعاً تحت استعمار نهاد، بعدها به عنوان جاده صاف کن استعمار(40) کشف رمز شد.
اما همان طور که گذشت هدف اصلی از این جریان، نابودی دین و به فساد کشاندن اخلاق بود تا جوامع عموماً عقب مانده از نظر تکنولوژی، به لقمههای راحت الحلقومی برای کشورهای استثمارگر تبدیل شوند، در همین راستا شعارهای آنان نیز تفاسیر متفاوتی با آنچه در فرهنگ اسلامی در مورد این کلمات آمده است، دارد، به این صورت که: آزادی؛ یعنی اباحی گری، لاابالی گری و بی بند و باری، در برابر تقیّد به حدود و احکام شرع مقدس، یعنی همان نفی عنصر تقوا که از ارکان مشترک تعلیمات شرایع و ادیان الاهی است.
اما برادری؛
فراماسونری در برابر اخوت مذهبی و ایمانی ـ که حاوی دو بار منفی و مثبت تولّی و تبرّی و یا به تعبیر قرآنی آن « اشدّاءُ علی الکفار رحماء بینهم» (41) است ـ به اصطلاح اخوّت جهانی بشری را مطرح میکند، که بر خلاف اخوت ایمانی که اساسش بر وحدت عقیده و عمل از روی عقیده است، بر وحدت اهواء نفسانیه بشری متکی است. (البته) این که گفته شد اخوت جهانی بشری، ممکن است زود به ذهن بیاید که چه چیزی بهتر از این که همه انسانهای روی زمین با هم برادر باشند!؟ خیر! بایستی توجه داشت که این اخوت بشری از سِری همان به اصطلاح حقوق بشری است که غرب کاپی تا لیستِ ماکیاولیست(42) (به عنوان یک حربه تبلیغاتی خررنگ کن در مقابل تبلیغات پوچ و بی محتوای کارگر گول زن شرق سوسیالیست ماکیاولیست) از آن دم میزند و در حقیقت ادامه همان جنگ سرد آلن دالس رئیس اسبق سازمان سیا است!! همان بشری که به فرستاده شدن یک سگ در آزمایشهای فضایی به آسمان، اعتراض مینماید اما از کشتار وحشیانه مردم بی دفاع ویتنام و ایران در همان زمان، خم به ابرو نمیآورد!! اخوت و برادری که فراموشخانه مطرح میکند و سازمانهای فراماسونری بدان دامن میزنند، یعنی اینکه منِ شرقیِ مسلمانِ استعمار گزیده با غربی و یا شرقیِ متجاوز و سلطهگری که میخواهد هستی مرا بچاپد، دستِ به اصطلاح دوستی و برادری بدهم! یعنی اجازه بدهم که دزد غارتگر بیاید و بر سر سفره منابع و معادن زیرزمینی و روزمینی ام بنشیند و البته این برادری هم، یک برادری یک طرفه است که فقط منِ شرقیِ استعمار زده ملزم به رعایتش هستم!....برادری و اخوتی که فراماسونری مطرح میکرد، در حقیقت فریبی بود و توطئه و تزویری برای اینکه آن سدِّ بلند و مستحکم و خلل ناپذیری را که... شرقی مسلمان، بدستور مکتب و به صلاح دید عقل سیاسیش میان خود و آن بیگانه متجاوز کشیده بود( یعنی همان تعصبی که یکی از کشیشهای پیشاهنگ استعمار، به حق، از آن تعبیر نموده است به دیوارهای بلندی که امت اسلامی را در حصار و حفاظ خویش از توطئهها و تجاوزات صلیب و صهیون حفظ میکند) در هم بشکند و فرو بریزد. فراماسونری، اخوت جهانی بشری را مطرح میکرد و میکند که.... مسلمان، اخوت ایمانی کفر شِکنش را کنار بگذارد و دیگر غربی و شرقی متجاوز را به عنوان یک عنصر نجس و لازم الاجتناب که نبایستی با رطوبت او را ملاقات نمود! نشناسد! و با او معامله نجس العین (در ردیف سگ و خوک) نکند و بدین طریق جلوی نفوذش را نگیرد و مانع ورودش نشود!... تا (آنها) بتوانند به راحتی به درون زندگانی فردی و اجتماعی مسلمانان پا گذارند و آنگاه با توطئهها و دسیسههای شبانه روزی شان... از درون منفجرشان کنند.
اما شعار برابری؛
شعار برابری نیز به معنای نفی کلیه تمایزات و تفاوتهای حقوقیِ شرعیای بود که اسلام میان متابعان خویش و پیروان سایر ادیان قایل شده و اساساً حکومت اسلامی، به عنوان لازمه حیاتی اِعمال و پیاده شدن خویش، ناگزیر از آن است. توضیحاً آنکه اسلام با اقلیتهای مذهبی(البته اقلیتهای رسمی و قانونی، و آن هم به شرط آن که نقش ستون پنجم استعمار را در داخل کشورهای اسلامی بازی نکنند) معامله اهل ذمّه میکند، یعنی آنها را تحت الحمایه خود میگیرد و از منافع آنها در حیطه حکومت اسلامی دفاع میکند. اما هرگز اجازه نمیدهد که آنها بر مسند تصمیم گیریهای سیاسی و حکومتی و برنامه ریزیهای عمومی اجتماعی( که منحصراً باید بر مبنای نظام و ارزشهای مکتبی اسلامی، تعیین و تنظیم و تدوین گردد) قرار گیرند. استعمار... برای اینکه زمینه اجرای احکام شرع و اَعمال حکومت نسبی اسلامی را بکوبد و نابود سازد، شعار برابری را مطرح کرد. شعاری که با صورت غلط انداز و متشابهش ظاهراً با اصول اسلامی تضادی نداشت، و حتی میشد آن را به عنوان یکی از اصول قرآنی جدیداً کشف شده، جا زد.» (43)
پينوشتها:
1.مرحوم جلال آل احمد چه زیبا این صحنه عبرت انگیز را توصیف کرده است که « من نعش آن بزرگوار را بر سر دار هم چون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای مملکت افراشته شد.»
2.موسی نجفی، موسی فقیه حقانی، ص421
3.این در حالی بود که ناظم الاسلام کرمانی که خود مخالف شیخ بود در مورد مقام وی مینویسد: حاج شیخ فضل الله اگر چند ماهی در عتبات توقف کند شخص اول علمای اسلام خواهد بود چه که حُسن سلوک دارد و هم مراتب علمیه و هم نکات ریاست را بهتر از دیگران داراست.(تاریخ بیداری ایرانیان،224-226) همچنین فریدون آدمیت مورخ ماسون معروف که سعی در نادیده گرفتن قدرت علمای اسلام دارد مینویسد: متفکر مشروطیت مشروعه، شیخ فضل الله نوری بود، از علمای طراز اول، که پایهاش را در اجتهاد اسلامی، برتر از طباطبایی و بهبهانی شناختهاند. (نهضت روحانیون ایران،ج1و2، ص141)
4.محسن بهشتی سرشت،ص229 و نهضت روحانیون ایران، ج 1و 2، ص 145
5.احمد کسروی در کتاب خود «تاریخ مشروطه ایران» با رویکردی که از همان گرایش ضددینی وی حکایت دارد (برای نمونه نگاه کنید به صص429-577-134) سعی در کم ارزش جلوه دادن روحانیت اصیل دارد تا جایی که وی شیخ فضل الله نوری را دشمن بزرگ مشروطه! معرفی (ص829) و از زبان خود و دیگران به او اهانت میکند(ص527) این در حالی است که میرزا ملکم خان ارمنی در این کتاب دلسوز کشور! و مخالف امتیاز دادن به بیگانه معرفی شده است!!!(ص11) و از همه جالبتر اینکه این شخص که کتابی مهم در مورد تاریخ مشروطه ایران به این تفصیل نگاشته است در مورد جریان فراماسونری اظهار بی اطلاعی میکند !!! (ص11)
6.این مساله در کتابچه «فراموشخانه» میرزا ملکم خان ارمنی که به عنوان جوابیه ای برای معترضین نوشته شده، مشهود است، وی در آنجا در مورد این سرّ بزرگ! و چرایی عدم اشاره اولیاء دین و ائمه به آن، پاسخ میدهد: شاید گفته شده و ما درنیافته ایم!!! محمود کتیرایی، ص160 به بعد
7.البته در مورد ایشان همان طور که خواهد آمد به نظر میرسد که وی خواهان استفاده از این جریان برای پیشرد نظریه سیاسی خود بوده است، در ادامه توضیحات بیشتری خواهد آمد.
8. رضا فرهادیان، صادق عاشورلو، فریادگر قرن، ص34
9.(امروزه این یادداشتها به عنوان اسناد ارتباط سید با فراماسونری دانسته میشود)
10.در این مورد محققان اشکالاتی مطرح کردهاند که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
11.قدرت نفوذ سید خصوصاً در سخنرانیهای او مشکلاتی هم در زندگی او به وجود میآورد چنانچه در سال 1286ق در جریان سخنرانی وی در الازهر یک کشیش مسلمان شد و این سخنرانیها که برای دولت مصرِ حامیِ بریتانیا گران تمام میشد به همین بهانه وی از آنجا اخراج گردید.
12.محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در نهادهای فرهنگی ایران،ص224
13.در سال 1347شمسی دو کتاب در مورد فراماسونری منتشر شد که یکی در سه جلد مفصل، به نام « فراموشخانه و فراماسونری در ایران» از اسماعیل رایین که در نوع خود بسیار با ارزش و مهم بود چرا که تنها در جلد سوم آن اسامی حدود 830 نفر از ماسون ها ذکر شده بود و دیگری «فراماسونری در ایران» از محمود کتیرایی. در مورد انگیزه اصلی انتشار این کتابها خصوصاً کتاب سه جلدی رایین، برخی محققان معتقدند که نگارش این کتابها نشان از تحولی بزرگ در مراکز بالای تصمیم گیری فراماسونری داشته است. توضیح اینکه در مورد رایین عده ای کار او را با کمک آمریکاییها و برای از میدان به در کردن ماموران انگلیسی و جانشین کردن ماسون های آمریکایی ارزیابی کردهاند (خاطرات فردوست،ص373) گروهی هم آن را نتیجه تغییر حزبها در آمریکا و انگلیس دانستهاند. به نظر میرسد جمع این دو باشد و در راستای همان جابجایی قدرت از یهودیان انگلیسی به یهودیان آمریکا و به عبارت درستتر جابجایی قدرت یهود از انگلیس به آمریکا که در این حالت وطن مادر و اصلی فراماسونها کشور آمریکا به حساب میآمد. نکته دیگر در مورد این کتاب، مشترک بودن ادعای ماسون بودن سید با آن تفاصیلی که مخصوصاً در کتاب رایین آمده است، میباشد. به گونه ای که در کتاب رایین این بحث در حجمی نامتعارف و بسیار نامنظم نگاشته شده است و مولف با لحنی متفاوت از بقیه کتاب در مورد سید به قضاوت نشسته است. بسیاری از تهمتهایی که در آن زمان بر علیه سید در میان مردم رواج داده شده بود در این کتاب به تفصیل آده است، رایین سید را در سطح میرزا ملکم دانسته! و به جِد او را قاتل ناصرالدین شاه به واسطه میرزا رضا کرمانی میداند(ج2ص164) و معتقد است که سید قصد تشکیل جمهوری اسلامی در ایران داشت(ج2ص22). محمود کتیرایی هم که کتاب فراماسونری در ایران را هم زمان با رایین نوشته علاوه بر نگارش مطالبی مشابه با رایین در مورد سید در کتاب خود در مورد نوشته های رایین مینویسد: او (رایین) یکی به نعل زده و یکی به میخ (کتیرایی، ص146) و این مساله در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران به خوبی قابل مشاهده است،
14.در این گروه میتوان جلال آل احمد را نام برد چرا که کنایتاً (غربزدگی ص64) و صراحتاً (روشنفکران ص259) اشاره ای به این موضوع دارد.
15.محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمالالدین اسد آبادی در بیداری مشرق زمین، ص56
16.اسماعیل رایین، ج1،367 ، به نقل از تقی زاده مینویسد: «...و نیز در مصر شنیده شد که سید در آغاز در محفل فراماسونی داخل و در آنجا در موقعی بر ضد انگلیسیها نطق کرده بود.»
17.محمود کتیرایی در کتاب فراماسونری در ایران که در سال 47 شمسی چاپ کرده وی را عَمَله انگلیس و همنوای شرق شناسان سیاست پیشه ای میداند که دشمن ایران و ایرانی هستند. ص141، در فصل پیشین توضیحاتی در مورد وی دادیم.
18.محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمالالدین در بیداری مشرق زمین
19.حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در سال 47 در مورد سید فرمودهاند: « آنها از آدم میترسند...آنها که میخواهند همه چیز ما را به یغما ببرند، نمیخواهند در دانشگاههای دینی ما و در دانشگاههای علمی ما یک نفر آدم تربیت شود، از آدم میترسند. وقتی که یک آدم در حوزه ای در مملکتی پیدا شد مزاحمشان میشود. یک سید جمال که پیدا شد مصر را میخواست منقلب کند؛ از بینش بردند» جالب اینکه برخی روحانیان نجف بر امام اشکال گرفته بودند که چرا نام سید جمال را برده است! (مجله حوزه،ش60ص335)
20.شاید هیچ شخصیتی در تاریخ معاصر ایران به اندازه مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی مورد بدگویی و طعن مخالفین، خصوصاً روشنفکران غرب زده و غالباً ضد مذهب و ضد روحانیت واقع نشده باشد. این را میتوان در عناوین پرتعداد تهمتهایی که به سید زده شده، مشاهده کرد، ملحد، فاسد العقیده، عامل انگلیس، عامل سرمایه داران یهود، هم دست ارامنه، بی نماز، نامختون، بابی، بهایی، جاه طلب،دارای فساد اخلاق و ...(رایین صص 359 تا 416 و محمود کتیرایی،ص52 و در کتابهای کسانی چون مهدی قلی هدایت، مخبر السلطنه هدایت، خان ملک ساسانی، ولی الله یوسفیه و ...)در حقیقت اینکه یک آخوند و روحانی باسواد و عالم به علوم جدید و متکلم به هفت زبان این چنین در تاریخ موثر باشد در میان آنانی که ادعای روشنفکری و مبارزه در راه آزادی میکردند حسادت برانگیز بود علاوه بر اینکه استاد اعظم و اضل هم خواهان از بین بردن او بود، به همین خاطر میبینیم که از هر طرف حمله ور میشوند و به هر وسیله ای در صدد فرونشاندن آتش کینه خود هستند. البته گاهی هم فراماسونها با ماسون دانستن او و با نسبت دادن قتل ناصرالدین شاه به سید در صدد تبلیغ قدرت خود بر میآمدند. دکتر شریعتی در مورد نحوه ترور شخصیت سید جمال تمثیل جالبی دارند که آوردن آن خالی از لطف نیست: «باز هم یک روشنفکر محقق مترقی فعلی، دقیقاً به همان جای سید جمال میچسبد که صد سال پیش رئیس پلیس ناصر الدین شاه چسبیده بود. و این تصادفی نیست، این شیوه سگ است. وقتی صیاد در صحرا و کوه، ناگهان خود را در برابر یک ببر یا یک شیر میبیند و ناچار با او درگیر میشود، سگ چوپان که با شیر نمیتواند برآید، رندانه از زیر، آلت او را میچسبد و این تنها کاری است که میتواند کرد و تنها خدمتی که برای اربابش از او ساخته است و این شیوه مرسوم جنگ سگ و شیر است.(مجموعه آثار،ش27ص239)
21.مجله حوزه، ش60ص265
22.در تالیف مطالب مربوط به سید جمالالدین اسد آبادی از این منابع استفاده شده است: مجله حوزه شماره های 60 و 61، 555، شمس الدین رحمانی، صص90 تا116، فریادگر قرن، رضا فرهادیان – صادق عاشورلو، انتشارات موسسه فرهنگی تربیتی توحید و محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمالالدین در بیداری مشرق زمین
23.به تعبیر مرحوم جلال آل احمد، غرب زدگی ص62
24.حضرت آیت الله آخوند خراسانی بعد از اطلاع یافتن از شهادت شیخ و اطمینان یافتن از انحراف در نهضت مشرطه آن را کلاً تحریم کرد و خواستار آمدن به تهران بود اما 16 ماه پس از شهادت شیخ به طرز مشکوکی درگذشت. نهضت روحانیون ایران، ج1 ص145
25.محسن بهشتی سرشت، صص224 و 229 - دو تن از روحانیون فعال در جریان تحریم تنباکو، در نهضت مشروطه نیز حضور داشتند که یکی حضرت آیت الله شیخ فضل الله نوری در تهران بود که خود از شاگردان برجسته میرزای شیرازی به شمار میرفت و دیگری مرحوم آیت الله آقا نجفی اصفهانی در اصفهان. هر دوی ایشان هم مشروطه مشروعه خواه بودند و بیشتر عملکردشان صبغه دینی و فرهنگی داشت و خواهان مطابقت کامل قوانین مشروطه با شرع مقدس اسلام بودند در حالی که شم دشمن شناسی آنان هم از دیگر علمای هم عصر خود به گواه تاریخ بیشتر بوده است. جالب اینکه به هر دوی این بزرگواران در کتب تاریخِ مربوط به مشروطه که اکثراً توسط مورخان سکولار و یا ماسون نگاشته شده، به شدت توهین شده است و مظلومیت آنان هنوز هم ادامه دارد و بیشتر این مظلویت به خاطر مسائلی است که در جریان هم عصر بودن آنان با تعدادی دیگر از علما در جریان مشروطه پیش آمده است و همیشه به خاطر برخی محافظه کاریها و یا مصلحتها و ملاحظات سیاسی و یا ... قدر این دو بزرگوار نه تنها مجهول و ناشناخته مانده، بلکه به آنها ظلم روا داشته شده است.
26.شیخ شهید از طرف دیگری نیز با میرزای شیرازی نسبت دارد و آن اینکه وی خواهر زاده و داماد محدث نوری است و مرحوم محدث نوری محرر و نویسنده خاص و مورد اعتماد میرزای شیرازی بود.
27. (از سخنان حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در تاریخ27\9\1359)
28.محمد صدیقی،ص64
29.محسن بهشتی سرشت، ص223
30.این انجمن در پوشش خانقاه به فعالیت فراماسونری مبادرت مینمود و به قول رایین بازوی فراماسونری در ایران بود.
31.به نقل از مقاله ای از محمود عرفان عضو لژ بیداری که در مجله یغما منتشر شد. ، موسی نجفی و موسی فقیه حقانی،ص600
32.سپهدار اعظم- سردار اسعد- صنیع الدوله- تقی زاده- وثوق الدوله- حکیم الملک- مستشار الدوله- سردار محیی- میرزا سلیمان خان میکده- حاجی سید نصرالله تقوی- میرزا علی خان تربیت، محسن بهشتی سرشت،ص212
33.اسماعل رایین، ج1،ص678
34.موسی نجفی و موسی فقیه حقانی،ص602
35.اگرچه به قول حضرت آیت الله مظاهری حفظه الله، حکومت سراسر بیداد رضاخان خود یکی از نتایج مشروطه جدا شده از دین و مذهب بود. سخنرانی ایشان، به تاریخ 22\7\9
36.حسین ملکی(ح م زاوش)،ص322
37.این قرارداد شش ماده ای حافظ تمام منافع انگلیسیها در ایران بود به موجب این قرارداد دو رکن اعظم کشور یعنی ارتش و دارایی تحت نظر مستشاران انگلیس قرار گرفت و به عاقدین آن پناهندگی سیاسی اعطا شد، همچنین مبلغ دویست هزار تومان به عنوان رشوه به وثوق الدوله رسید.
38.اسماعیل رایین،ج3،ص582 به نقل از « محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، مجلدات پنجم صص1216 تا 1220 و هفتم صص1810 تا 1848» این توضیح در مورد مولف(محمود محمود)ضروری است که ایشان با نام میرزا محمود خان پهلوی از اشخاص متمول ایرانی بود که به خاطر منحصر کردن نام پهلوی توسط رضاخان به خودش، در اعتراض به این رویه نام خود را به عنوان فامیلی قرار داد و به محمود محمود شهرت یافت. (قدر ولایت، کتاب چهارم،ص40)
39.سید جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص413
40.شهید دکتر حسن آیت، چهره حقیقی مصدق السلطنه، ص29
41.فتح،29
42.منسوب به ماکیاولّی، فیلسوف ایتالیایی که معتقد بود هدف وسیله را توجیه میکند
43.علی ابوالحسنی(منذر)، شهید مطهری افشاگر توطئه، ص84ـ 87. امروزه تمامی دعاوی مدعیان حقوق بشر در یکسانی حقوق انسانها از مسلمان حق پرست گرفته تا شیطان پرستان و بهاییان و همجنس بازان تحت همین اصل برابری توجیه میشود در حالی که آنها هدفی جز نابودی این دیدگاه که ارزش انسانها به میزان التزامشان به اصول عالی و متعالی ادیان الاهی است، ندارند.
منابع و ماخذ
1. احمد کسروی تبریزی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر1363
2. اسماعیل رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، دوره سه جلدی، تهران، رایین1378
3. جلال آل احمد، غرب زدگی، قم، خرّم1385
4. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، دوره ده جلدی
5. محسن بهشتی سرشت، نقش علما در سیاست، از مشروطه تا انقراض قاجار، تهران، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی1380
6. محمود کتیرایی، فراماسونری در ایران، از آغاز تا تشکیل لژ بیداری، تهران، اقبال 1347
7. محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمالالدین در بیداری مشرق زمین، تهران، دارالتبلیغ اسلامی1352
8. رضا فرهادیان – صادق عاشورلو، فریادگر قرن، تهران، موسسه فرهنگی تربیتی توحید 1375
9. محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای کشور در دههی1340، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1384
10. حسین ملکی(ح.م.زاوش)، نقش فراماسونها در تاریخ معاصر ایران، تهران، اشاره1387
11. علی ابوالحسنی(منذر)، شهید مطهری افشاگر توطئه، تهران، دفتر انتشارات اسلامی1362
12. سید حسن آیت، چهره حقیقی مصدق السلطنه، تهران، دفتر انتشارات اسلامی1360
13. علی شریعتی، مجموعه آثار، شماره 27، تهران، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار
14. محمد صدیقی، حامیان وابستگی، اصفهان، شهید حسین فهمیده1381
15. موسی نجفی، موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران ، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران1381
16.حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات1371
17.مجله حوزه، شماره های 60 و 61
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}